امان از حواس پرتی

ساخت وبلاگ
علیرضا میگه ای امان از حواس پرتی که از همون بچّگی باعث میشد که وسائلمو اینور و اونور جا بذارم و هی از مادرم کتک بخورم و بزرگ هم که شدم بارها و بارها شد اسباب دردسرم ، این اواخر که دیگه کمی زیادتر هم شده این حواس پرتیه که باعث میشه این عیال ازم بول بگیره و هی بگه علیرضا دیگه پیر شدی و همین روزاس که آلزایمر بگیری و خلاصه از این داستانها ، بله داشتم می گفتم ، امروز صبح یادم رفت  برم فلان خرید عیال رو انجام بدم و وقتی که از سر کار برگشت خونه ( انشاالله آخر شهریور دیگه بازنشسته میشه ) هی غر زد هی غر زد و منم مظلوم عالم هیچّی نگفتم ، دیدم دستش یه کیسه پر از سبزی خورد شده اس ، بهش گفتم ها این چیه ؟ گفت سبزی خورشتی آماده اس خریده ام ، گفتم مبارک باشه همین یه کار رو بلد نبودی که اونم یاد گرفتی ، هیچی دیگه سبزیه رو ریخت توی تابه و زیرشو آتیش کرد و اومد با من به تک و تعریف که امروز عله شد و بله شد و خلاصه چونهه گرم شد که یهویی از جاش پرید و رفت بالا سر سبزیه و گفت واااااااااااا ، گفتم ها چی شد ؟ گفت ببینم شمع رو با چی می سازن ؟ گفتم با پارافین ، گفت پارافین سمّیه ؟ گفتم خوب مادّه نفتیه معلومه که سمّی می تونه باشه  ، چطور مگه ؟ گفت امروز یکی از معلّما دوتا شمع تولّد خوشگل بهم داد و منم اون موقع سرم شلوغ بود انداختمش روی این سبزیه و حالا که گذاشتمش روی اجاق گاز شمع ها آب شدن ، حالا به نظرت سبزیه خراب شده ؟ منم لبخند زدم و گفتم خوب معلومه ، بریزش دور و خلاصه دمش گرم سبزیه رفت تو سطل آشغال و بعدش منم یه قیافه حق به جانب به خودم گرفتم و گفتم ببین پیر شدی نزدیکه آلزایمر بگیری ، واقعا" برات متاسفم و خلاصه کلّی عیال رو حال گیری کردم اساسی ، آی حال کردم آی حال کردم . 

لالایی برای بچّه های بزرگسال...
ما را در سایت لالایی برای بچّه های بزرگسال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afarhadmehrbinad بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 15 شهريور 1395 ساعت: 20:12