اورنگ

ساخت وبلاگ
بابا جان یه همکلاسی دارم یه اسم با مزّه داره اسمش اورنگه ،

راستی ؟ ولی بابا جان اسمش که اسم خوبی نیس ،

چرا بابا جان ؟ 

آخه بابا اورنگ اسم یه دیو بوده توی شاهنامه ، یه دیوی که دشمن رستم بوده ، همون رستم که اگه یادت باشه من بهش کشتی گرفتن یاد داده بودم و از همه پهلوونا هم پهلونتر بوده ،

خوب حالا بابا جان نمیشه اسم یه بچّه ایی هم اسم دیو باشه ؟ دیوا مگه زورشون زیاد نبوده ؟

آخه حسین آقا فقط زور نیستش که ، یه مرد باس هم زورش زیاد باشه و هم معرفتش و هم حرف بد نزنه همیشه حرف خوب بزنه بستنیشم بده بابا جانش براش بخوره ، این اورنگ دیوه نگهبان جاده مازندران بوده ، همونجا که رستم میره تا از اونجا شاه ایران و پهلوونا رو از دست دیو سفید نجات بده ، یادته که داستانشو اون هفته برات تعریف کردم ؟ این اورنگ رو رستم دستگیرش می کنه و بعد از شیکست دادن دیو سفید و آزاد کردن پهلوونا و شاه با خودش میارتش زابل و می کندش نوکر خودش ولی یه روز اورنگ از دستش فرار می کنه و میره پیش افراسیاب تا بهش کمک کنه که رستم رو شیکست بده ،

اونوقت بابا جان شیکست میده رستمو ؟ 

نه حسین اقا نمی تونه ولی میشه اسباب زحمت رستم و تا رستم بیاد از دستش راحت بشه یه عالمه رستمو اذیّت می کنه ، اینه بابا که میگن هیچوقت به دشمنت مهلت نده که بهت مسلط بشه ، 

بابا جان مسلط بشه یعنی چی ؟

یعنی اینکه بتونه سرت سوار شه بهت سروری کنه ازت بزنه جلو ازت مهمتر بشه یا بقول خودت زورش ازت بیشتر بشه ...

پیرمرد خوابی ؟

تو کی هستی ؟ من اورنگ دیو هستم ، همون که داشتی پشت سرش برای اون بچّه حرف می زدی ، 

کجاس ؟ اون بچّه کجاس ؟ نکنه یه بلایی سرش آورده باشی ؟

نه هنوز که نه ولی میارم حتما" یه بلایی سرش میارم  ، 

تو خیلی غلط کردی و ... خوردی آشغال ، دست و پای منو کی بسته ؟

من بسته ام ، من ، اورنگ سالار ، مرزبان مازندران ،

تو ؟ تو مگه یه افسانه بیشتری ؟

افسانه کجا بود پیرمرد ؟ من هستم ، خیلی بیشتر از اونکه تو پیر ریقو باشی من هستم و بوده ام ، من برای تو اورنگم و برای یکی دیگه چیز دیگه ، تو منو صدا نزدی بیام سراغت ؟

من تو رو صدا زدم ؟ من بگور هفت جدّم خندیده باشم تو رو صدا زده باشم ، واز کن منو بهت میگم ، 

پیر مرد یا بقول اون بچّه بابا جان یا همون اسمت ، چی بود ؟ آره علیرضا ، علیرضا منصورآبادی گوش کن ،

کوتاهش کن و بگو چی از من می خوای ؟

تو خودت منو صدا زدی بعد از من می پرسی که چی می خوام ؟ مگه تو نبودی که برای نوه ات داشتی می گفتی که چطور با دشمنش رفتار کنه ؟ کی گفته که تو همیشه حقّی و دشمنت ناحق ؟ کی گفته که تو  و رفتارت باعث نشدین که یه آدم دشمنت بشه ؟ کی گفته که تو هم گاهی ظالم نبودی و به خلق خدا ظلم نکردی ؟ یعنی همیشه حق به جانب توئه ؟ یعنی این مرام و معرفته که که هر وقت دیدی کسی از تو موفقتره تو باید اونو دشمن خودت فرض کنی و سعی کنی طرف رو بکشی پائین ؟

من کی همچین حرفی زده ام ؟ چرا چرت و پرت میگی ؟

گفتی علیرضا گفتی ، نگو نگفتم که میشه حکایت جلوی لوطی و معلق بازی ، من خودم دیوم خبیثم خونخوارم تو دیگه منو که نمی تونی سیاه کنی ، چرا می خوای این بچّه رو هم مثل خودت یه عقده ایی حسود بار بیاری ؟ چی بهت میرسه از این کار ؟ سعی کن حالا که شدی مونس این بچّه و پدر و مادرش به دلیل اینکه تو رو دوست داره سپردنش دست تو کمتر دلش رو از کینه پر کنی ، علیرضا تو دیگه پات لب گوره نکن نکن بی وجدان ...

بابا جان بابا جانم پاشو ، چرا داری با خودت حرف می زنی ؟

چی حسین آقا ؟ چی شده ؟ اورنگ کجاس ؟ تو حالت خوبه ؟ 

بابا جان خواب بودی داشتی خواب میدیدی ، آب برات بیارم ؟

لالایی برای بچّه های بزرگسال...
ما را در سایت لالایی برای بچّه های بزرگسال دنبال می کنید

برچسب : اورنگ,اورنگ زیب,اورنگ آباد,اورنگ پژوهان پارسه,اورنگ خضرایی,اورنگ زيب عالمگير,اورنگ زیب عالمگیر,اورنگ و مهرنگ,اورنگزیب فاروقی,اورنگ و بهرنگ, نویسنده : afarhadmehrbinad بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 3:54